زندگینامه و نظریات ولفگانگ کهلر
ولفگانگ کهلر Wolfgang Kohler
ولفگانگ کهلر روانشناس آلمانی در سال ۱۸۸۷ در استونی به دنیا آمد. پنج ساله بود که خانواده او به بخش شمالی آلمان نقلمکان کرد. تحصیلات دانشگاهیاش را در توبینگن، بن، و برلین گذراند. او درجه دکتری خود را در سال ۱۹۰۹ از کارل استامپ در دانشگاه برلین دریافت کرد. و به دانشگاه فرانکفورت رفت.[۱]
در دورهای که مکس ورتهایمر (Max Wertheimer: 1880-1943)، آزمایشهای خود را درباره ادراک حرکت در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرده بود کهلر و کافکا به این دانشگاه آمدند و هر دوی آنان به عنوان آزمودنی در آزمایشهای ورتهایمر شرکت جستند.[۲] و سال بعد در دانشگاه جیسن (Giessen)، در ۶۰ کیلومتری فرانکفورت شغلی را پذیرفت.[۳]
کهلر در ۱۹۱۳، بنا به دعوت آکادمی علوم پروس، به تنهریف(Tenerife) در جزایر قناری در ساحل شمال غربی آفریقا رفت تا به مطالعه شامپانزهها بپردازد.[۴] شش ماه پس از رسیدن به آنجا، جنگ جهانی اول شروع شد و گزارش کرد که نتوانست آنجا را ترک کند اگرچه سایر شهروندان آلمانی درخلال سالهای جنگ ترتیبی دادند که به وطن بازگردند. براساس دادههای تازه تاریخی که توسط یک روانشناس تفسیر شده است چنین آمده که او جاسوس آلمانها بوده و فعالیت پژوهشی او سرپوشی برای فعالیتهای خرابکارانهاش بوده است (لی، ۱۹۹۰). به او اتهام زده شده که بر فراز طبقه آخر منزلش یک فرستنده قوی رادیویی نصب کرده بود تا اطلاعات مربوط به حرکت کشتیهای متحدین را گزارش کند. شواهد حمایتکننده از این ادعا نامطمئن است و بین روانشناسان گشتالتی و تاریخنویسان بر سر این مطلب اختلاف نظر وجود دارد. چه به صورت یک جاسوس و چه دانشمند یکه و تنها رها شده به دلیل جنگ، کهلر هفت سال بعد را به مطالعه رفتار شمپانزهها پرداخت. او کتاب فعلاً کلاسیک ذهنیت میمونها (۱۹۱۷) را نوشت که در ۱۹۲۴ به چاپ دوم رسید و به زبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه شد.
در آنجا آکادمی علوم پروس یک ایستگاه مطالعه انسانشناسی دایر کرده بود. کهلر در این جزیره باقی ماند و در تمام طول جنگ جهانی اول به مطالعه شمپانزهها و میمونها اشتغال ورزید.[۵] گرچه مطالعاتی اخیراً نشان داده است که او جاسوس آلمانها در آنجا بوده و فعالیتهای پژوهشی او سرپوشی بر این امور خرابکارانه بوده است. به او اتهام زدهاند که او با یک فرستنده قوی که بر بام منزلش نصب کرده بود، حرکتهای کشتیهای متحدین را گزارش میکرده است.[۶]
کهلر در ۱۹۲۰ به آلمان بازگشت و دو سال بعد در دانشگاه برلین بهعنوان استاد روانشناسی جانشین استامپ شد، و تا سال ۱۹۳۴ در آنجا ماند. دلیل آشکار برای این مقام، انتشار کتاب گشتالتهای فیزیکی ایستا و پویا در سال ۱۹۲۰ بود که به جهت سطح بالای دانشوریاش تحسین زیادی را برانگیخت.[۷]
در ۱۹۳۴ کهلر به علت خشم از انفصال خدمت استادان یهودی از دانشگاههای آلمان توسط نازیها[۸] نامهای جسورانه بر علیه نازیسم به یکی از روزنامههای آلمان نوشت و در نتیجه آن به آمریکا مهاجرت نمود یا در واقع گریخت. ابتدا در هاروارد به تدریس پرداخت و سپس در ۱۹۳۵ به “سوارت مورکالج” در پنسیلوانیا رفت و بیشتر عمر خود را در آنجا به تدریس گذراند.[۹] در سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰، برخی کتابهای کهلر و کافکا به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شده بود و این دو نفر در مورد روانشناسی گشتالت، در محیط علمی روانشناسی تجربی آمریکا سخنرانیهایی داشته و جلب توجه کرده بودند. او در ۱۹۵۶ از انجمن روانشناسی امریکا جایزه خدمات برجسته علمی را دریافت کرد و مدت کوتاهی پس از آن بهعنوان رئیس انجمن انتخاب گردید.[۱۰] وی در دوران بازنشستگی هم کارها و تحقیقات خود را در “دارتموت کالج” ادامه داد، و سالهایی را نیز به تدریس در دانشگاههای اروپایی صرف نمود.[۱۱] سرانجام کهلر در ۱۹۶۷ در انفیلد واقع در ایالت نیوهمپشیر آمریکا درگذشت.
حوزههای تخصصی و آثار علمی کهلر[۱۲]
کهلر علاوه بر تخصص در روانشناسی، یک فیزیکدان هم بود. کهلر در فیزیک زیر نظر ماکس پلانک (Max Plank) تربیت شده بود. همین عامل او را ترغیب کرد، که روانشناسی باید خود را با فیزیک متحد کند و گشتالتها (شکلها یا الگوها) در روانشناسی مثل فیزیک به وقوع میپیوندند.
شولتز میگوید: کتابهای کهلر با مراقبت و دقت نوشته شده، در چندین جنبه از روانشناسی گشتالت کارهایی استاندارد است. تالیفات او عبارتاند از:
۱٫ ذهنیت میمونها(The Mentality of Apes)؛ این کتاب در سال ۱۹۱۷ نوشته شده و در ۱۹۲۴ به چاپ رسیده و به زبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است. این کتاب، فعلاً جزء کتب کلاسیک در روانشناسی است. کهلر این کتاب را پس از بازگشت از جنگ جهانی اول در دانشگاه برلین نوشت. ترجمه آلمانی آن “تستهای هوش با میمونهای انساننما” است. این کتاب که بسیار خواندنی و جالب بود در واقع گزارش نتایج آزمایشهایی بود که کهلر در جزیره تنهریف با میمونها انجام داده بود. این آزمایشها اهمیت ایجاد “بینش” و درک روابط را در حل مسائل به وسیله میمونها نشان داد.
۲٫ گشتالتهای فیزیکی ایستا و پویا (Static and Stationary Physical Gestalts)؛ این کتاب در ۱۹۲۰ منتشر شد و به جهت سطح بالای دانشوریاش تحسین زیادی را برانگیخت. این کتاب، مشکل ولی بسیار مهم است که متأسفانه به زبانهای دیگر ترجمه نشد. عنوان اصلی کتاب “گشتالت فیزیکی در حالت استراحت و در حالت بیحرکت بدن” بود. در این کتاب وی به توصیف گشتالت در شیمی، الکتریسیته و زیستشناسی پرداخت. استدلال وی این بود که “حوزههای گشتالتی” که در پدیدههای فیزیکی ایجاد میشوند بایستی در فرآیندهای مغزی نیز ایجاد شوند. کارهای بعدی کهلر روی همین فرضیه “ایزومورفیسم” که ابتدا به وسیله ورتهایمر در ۱۹۱۲ در مقاله مربوط به حرکت آینده بود متمرکز شد. به طور خلاصه ایزومورفیسم اظهار میدارد که پدیدههای روانی و فرآیندهای مغزی که این پدیدهها بر آنها مبتنی هستند شکلهای کارکردی یکسانی دارند و خصیصههای گشتالتی نشان میدهند. این در واقع شکل گشتالتی، توجیهی بود که در مقابل فرضیه پیوندهای عصبی که سالهای متمادی حاکم بر روانشناسی فیزیولوژیک بود عنوان میشد.
۳٫ روانشناسی گشتالت (Gestalt Psychology)؛ او در ۱۹۲۹ این کتاب را منتشر کرد که جامعترین مباحث نهضت گشتالت را دربر داشت.
۴٫ مکان ارزش در جهان حقایق (۱۹۳۸).
۵٫ پویایی در روانشناسی (۱۹۴۰).
در سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ کهلر یک سری مقاله منتشر نمود که نتایج آزمایشات وی روی پساثر تصویری (Figural Aftereffect) بود؛ یعنی مبحثی از خطای ادراکی که مستقیماً در نظریه ایزومورفیسم به کار میرفت.
کهلر پس از مهاجرت به آمریکا ویرایش مجله پژوهش روانشناختی (Psychological Research.migna.ir)، را به عهده گرفت.
همه این کتابها آثاری مهم و اساسی در توسعه مکتب گشتالت بودند.
مکتب روانشناختی کهلر
کهلر مانند پیاژه، ورتهایمر، راجرز و … از گروه شناختگرایان هستند.[۱۳] او در کنار ماکس ورتهایمر، کورت کافکا، ولفگانگ و کورت لوین از بنیانگذاران مکتب گشتالت، بودند.[۱۴] که مکتب گشتالت کلاً متعلق به حوزه شناختگرایان است.[۱۵]
استادان و شاگردان کهلر
ارتباط کهلر با کارل استامپ، ورتهایمر و کافکا
کهلر، ورتهایمر و کافکا رابطه طولانی و پرباری با یکدیگر در دانشگاه فرانکفورت داشتهاند که نمونههایی از آن ذکر شد. همچنین این سه نفر با همکاری گولدستاین و هانس گروهله، مجله پژوهش روانشناختی را به وجود آوردند که ارگان رسمی مکتب گشتالت شد. در سال ۱۹۳۸ رژیم نازی آن را به حالت تعلیق درآورد اما در ۱۹۴۹ انتشار آن ابقا گردید. کارل استامپ نیز استاد کافکا و کهلر بوده است و هر دو نیز درجه دکتری خود را از او دریافت میکنند.[۱۶]
تأثر کهلر از ماکس پلانک[۱۷]
همانطور که گفته شد، کهلر مدتی در آفریقا بود و در آنجا تحقیقاتی را انجام داد. او میگوید هنگامی که به مطالعات خود مشغول بود، به یاد درسهای استادش ماکس پلانک (Max Planck: 1858-1947) افتاد و و قتی این درسها را مرور کرد، ملاحظه نمود چیزی که بهعنوان گشتالت برای ورتهایمر مطرح بوده، پنجاه سال پیش توسط فیزیکدانان پاسخ گفته شده و آنها با الگوی گشتالتی به بررسی آن پرداختهاند. ماکس پلانک، اصل دوم ترمودینامیک (آنتروپی یا مرگ حرارتی جهان) را به صورت گشتالت درباره کل فرایند جهان مطرح ساخته بود. کهلر میگوید که به خاطر میآورد پلانک تأکید کرده بود که اگر کسی بخواهد پدیدههای فیزیکی را جدا و عنصر به عنصر مطالعه کند، هرگز اصل آنتروپی را نخواهد فهمید زیرا آنتروپی درباره فرایند جهان است و هنگامی قابل فهم میشود که به صورت کل در نظر گرفته شود. کهلر میگوید من بسیار تحت تأثیر چنین واقعیتهای فیزیکی (یعنی میدانی) قرار گرفتم و اینها را درس مهمی برای روانشناسی به طور کلی و بهویژه برای روانشناسی گشتالت دانستم.
لوین، شاگرد کهلر
کورت لوین (Kurt Lewin: 1890-1947)، مهمترین ادامه دهنده راه بنیانگذاران گشتالت است که در برلین شاگرد کهلر بوده است. لوین در پیشبرد روانشناسی اجتماعی آمریکا مهمترین اثر را داشته است.[۱۸]
ابتکارات علمی کهلر
۱٫ نقش کهلر در پایهگذاری مکتب گشتالت؛ گرچه ورتهایمر در سال ۱۹۱۲ با انتشار رسالهای درباره نحوه ادراک حرکات معمولی اشیا بنیانگذار مکتب گشتالت به حساب میآید، اما تثبیت این مکتب با تحقیقات کافکا و کهلر بود. نشر دو کتاب مهم در این زمینه بسیار کمک کرد: “رشد ذهن” کافکا، ” ذهنیت میمونها” و “روانشناسی گشتالت” کهلر.[۱۹]
۲٫ ارتباط دادن فیزیک به روانشناسی؛ کهلر معتقد بود روانشناسی گشتالت بخشی از فیزیک است و الگوی مناسب برای تبیین رفتار یا مسائل ذهنی را از فیزیک اخذ میکند. کهلر معتقد بود که همه گشتالتها، همه ارگانیزمهای زنده و همه تجربههای گشتالتی، قابل تبیین فیزیکی است.[۲۰]
۳٫ آزمایشهای معروف کهلر در اثبات یادگیری از راه بینش در حیوانات؛ طرفداران یادگیری از راه بینش معتقدند که بینش خاص انسان نیست، بلکه حیوانات هم میتوانند با توجه به اوضاع محیط و بررسی امکانات پیرامون خود بینش پیدا کنند و در اینباره آزمایشهای گوناگونی انجام دادهاند که از آن میان باید کار کهلر در کتاب ذهنیت میمونها را باید نام برد.[۲۱]
یکی از عمده آزمایشهای کهلر که توجه محافل روانشناسی آمریکا را به خود جلب کرد عبارت است از:[۲۲]
مسئلههای چوبدستی: در مسئلههای چوبدستی میمون آزمودنی میبایستی از یک یا چند چوب بهعنوان ابزار استفاده کند و با استفاده از آنها غذایی را که دور از دست او خارج از میلههای قفس قرار داشت به دست آورد.
در این مسئله میمون سرانجام توانست دو تکه چوب را مثل چوب دوتکه ماهیگیری به هم وصل کند و موز را به دست آورد. حل این مسئله به کندی پیش رفت و میمون نخستینبار به طور تصادفی چوبها را به هم وصل کرد. اما به محض اینکه چوبها را در این رابطه تازه مشاهده کرد، متوجه قضیه شد و توانست به دفعات متعدد چوبها را به هم وصل کند و به موزی که دور از دسترس او قرار داشت، دست یابد.
کهلر اعتقاد داشت که در حل مسئله، میمونها، به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه آنها به “بینش” رسیدند. بینش یعنی درک ناگهانی به راهحل یک مسئله. توجه کهلر مخصوصاً به این نکته جلب شد که چگونه میمونها ناگهان به ارزش عملی ابزار بهخصوصی بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به هدف پیمیبرند (مثلاً چوبی را به صورت بازوی بلند میبینند). به علت اینگونه تفسیرهای ادراکی از “تجربه کشف ناگهانی” در این آزمایشها، آنها را “بینش” و تکرار موفقیتآمیز عملی را که به دنبال بینش ظاهر شده، “یادگیری بینش” نامیدهاند.
نظریه شخصیتی ولفگانگ کهلر
زمانی که جنگ جهانی اول درگرفت روان شناس آلمانی جوانی به نام ولفگانگ کهلر خود را درجزیره تنریف واقع درساحل آفریقا یکه وتنها رها شده یافت وبه علت جنگ نمی توانست به وطنش برگردد. درجزیره تنریف یک ایستگاه پژوهش برای مطالعه میمونها وجود داشت وکهلردرطول ۴سال اقامت خود دراین جزیره درباره آنها تحقیق کرد. اومطالعات خود را درکتابی با عنوان ذهنیت میمونها گزارش کرد.
کهلرنتیجه گرفت که میمونهای باهوش وکودن وجود دارند. به نظرمی رسد که میمونهای کودن به وسیله تداعی وتکراریا تمرین کردن زیاد رفتارهای یکسان را یاد می گیرند.به گفته کهلر میمونها هنگام حل کردن مسایل” خطاهای بدی” می کنند یعنی خطاهایی که براساس راه حلهای قدیمی ونامناسب قراردارند. درمقابل میمونهای باهوش خیلی شبیه انسانها یاد می گیرند وگاهی توانایی حیرت آوری برای فرایند های ذهنی عالی بروزمی دهند. معمولا وقتی که آنها نمی توانند مسئله ای را حل کنند با این حال “خطاهای خوبی” می کنند یعنی راه حلهایی را امتحان می کنند که براساس تامل باید موثرواقع می شدند ولی به دلایلی موثرواقع نشده اند.
کهلربرای مشاهده رفتارحل مسئله میمونها درقفس ازروشهای گوناگونی استفاده کرد. این روشها معمولا ایجاب می کردند که میمون برای مسئله به دست آوردن یک خوشه موزکه دورازدسترس ودربیرون قفس بود راه حلی را ابداع یا کشف کند. برای مثال دربرخی آزمایشها میمون باید برای دستیابی به خوشه مو ز از چوب بلندی استفاده می کرد. دربرخی موارد لازم است چند تکه چوب به هم متصل شوند تا به اندازه کافی برای رسیدن به موزبلند باشد. دریک آزمایش میمون باید ازچوب کوتاهی که کاملا به موزنمی رسد برای کشیدن چوب بلندتر دیگری که دردسترس قرارندارد استفاده کند. درمسئله های جعبه میمون باید جعبه ای را زیرموزها بگذرد یا جعبه هایی را روی یکدیگرقرار دهد تا بتواند به موزدست یابد.
بینش دربرابرکوشش وخطا :
کهلر ادعا کرد که ثراندایک اشتباه کرده میمونهای باهوش صرفا ازراه کوشش وخطا یاد نمی گیرند. آنها این ورو آن ورقفسشان نمی روند ومرتبا به خوشه های موزدست نیافتنی یورش نمی برند ازمیله های قفس بالا نمی روند وکارهای دیگری که میمونها درآنها ورزیده هستند انجام نمی دهند.
درعوض حداقل برخی ازمیمونها این مسئله های دشواررا خیلی ناگهانی حل می کنند گویی آنها همین الان راه حل را پیدا کرده اند. برای مثال وقتی که سلطان یکی ازمشهورترین میمونهای کهلردریافت که نمی تواند با چوب کوتاه خود به موزها دست یابد مکث کرد وبه قول کهلر” به موزها زل زد وبعد گویی درمورد راه حل درست بصیرت یافته است به عمل برانگیخته شد او ناگهان واکنشهای درست را به صورت یک کل متوالی انجام داد”.اصطلاح گشتالت برای فرایند درگیردراین نوع راه حل بینش است .
بینش اساس روان شناسی گشتالت است. اصولا بینش به معنی ادراک روابط بین عناصریک موقعیت مسئله است. به عبارت ساده تر بینش عبارت است ازحل یک مسئله درنتیجه پی بردن به روابط بین همه عناصرآن موقعیت. به قول کهلرتفکربینشی نوعی تفکرارتباطی است.
این نوع تفکربه تجدید سازمان ذهنی عناصرمسئله وتشخیص درست بودن سازمان جدید نیازدارد. اما کهلرهشدارمی دهد صرفا به این علت که اصطلاح بینش یا تفکرارتباطی برای توصیف آنچه ممکن است دستاورد استثنایی دریک میمون محسوب شود به کاربرده شده است نباید آن را به معنی “استعداد استثنایی وفوق طبیعی” سوء تعبیرکنیم که نتایج تحسین برانگیزو توجیه ناپذیری به بارمی آورد. منظورمن ازاین اصطلاح چیزی ازاین دست نبوده است.اصطلاح بینش آن گونه که کهلربه کارمی برد به درک کردن وحل کردن مسئله ها ومشکلات رایج روزمره اشاره دارد.
پاورقی ها :
[۱]. شولتز، دوان پی و شولتز، سیدنی آلن؛ تاریخ روانشناسی نوین، علیاکبر سیف و دیگران، تهران، دوران، ۱۳۸۸، چاپ هشتم، ص ۴۰۵٫
[۲]. کریمی، یوسف؛ تاریخچه و مکاتب روانشناسی، تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور، ۱۳۸۵، چاپ هفتم، ص۱۸۷٫
[۳]. شولتز، دوان پی و شولتز، سیدنی آلن؛ پیشین، ص۴۰۴٫
[۴]. همان، ص۴۰۵٫
[۵]. کریمی، یوسف؛ پیشین، ص۱۸۸-۱۸۷٫
[۶]. شولتز، دوان پی و شولتز، سیدنی آلن؛ پیشین، ص۴۰۵٫
[۷]. همان، ص۴۰۶٫
[۸]. شولتز، دوان پی و شولتز، سیدنی آلن؛ پیشین، ص۴۰۶٫
[۹]. کریمی، یوسف؛ پیشین، ص۱۸۸-۱۸۷٫
[۱۰]. شولتز، دوان پی و شولتز، سیدنی آلن؛ پیشین، ص۴۲۲٫
[۱۱]. کریمی، یوسف؛ پیشین، ص۱۸۸-۱۸۷٫
[۱۲]. همان، ص۱۸۸-۱۸۷ و شولتز، دوان پی و شولتز، سیدنی آلن؛ پیشین، ص۴۰۶-۴۰۵٫
[۱۳]. پارسا، محمد؛ روانشناسی یادگیری بر بنیاد نظریهها، تهران، بعثت، ۱۳۷۲، چاپ دوم، ص۴۴-۴۳٫
[۱۴]. کریمی، یوسف؛ پیشین، ص۱۸۵٫
[۱۵]. هرگنان، بی.آر. و اُلسون، میتو اچ؛ علیاکبر سیف، مقدمهای بر نظریههای یادگیری، تهران، دانا، ۱۳۷۴، ص۹۰٫
[۱۶]. شولتز، دوان پی و شولتز، سیدنی آلن؛ پیشین، ص۴۰۶-۴۰۳٫
[۱۷]. باقری، خسرو و خسروی، زهره؛ نظریههای روانشناسی معاصر (به سوی سازهگرایی واقعگرایانه)، تهران، علم، ۱۳۸۷، چاپ اول، ص۴۳-۴۱٫
[۱۸]. مولر، ف.ل.؛ تاریخ روانشناسی، علیمحمد کاردان، تهران، نشر دانشگاهی، ۱۳۶۸، چاپ اول، ج۲، ص۶۰-۵۹٫
[۱۹]. آراسته، رضا؛ سیر روانشناسی در غرب، تهران، دهخدا، ۱۳۴۸، ج ۱، ص۱۸۰٫
[۲۰]. باقری، خسرو و خسروی، زهره؛ پیشین، ص۴۴-۴۳٫
[۲۱]. پارسا، محمد؛ زمینه نوین روانشناسی، تهران، بعثت، ۱۳۸۳، چاپ بیستم، ص۲۱۷٫
[۲۲]. زارع، حسین؛ روانشناسی یادگیری، تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور، ۱۳۸۹، چاپ هشتم، ص۹۲-۹۰٫